جدول جو
جدول جو

معنی باب کس - جستجوی لغت در جدول جو

باب کس
(بِ کِس س)
محلۀ بزرگیست به سمرقند و به فارس دروازۀ کس خوانند. ابواسحاق ابراهیم بن اسماعیل بن جعفر بن داودزاهد بابکسّی سمرقندی که در رمضان سال 257 هجری قمری درگذشته از آنجاست. (معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بابوس
تصویر بابوس
(دخترانه)
نام پدر اورونت پادشاه سکایی، نام کوهی در بانه (نگارش کردی: بابوس)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بابیک
تصویر بابیک
(پسرانه)
امیری که نامش در تاریخ سیستان آمده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بی کس
تصویر بی کس
تنها، بی یار، کسی که دوست و آشنا و خانواده ندارد، غریب، بیچاره، بینوا
فرهنگ فارسی عمید
(بُ لُ)
قریه ایست در جزیره بین حران و رقه. (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(بِ عَ)
از قاب ترکی به معنی ظرف + عکس. چارچوبی که عکس در وی گیرند
لغت نامه دهخدا
(دِ کَ)
بادیست که بعربی آنرا نکبا گویند و محل وزیدن آن میان هر دو باد باشد عموماً و میان باد شمال و باد صبا بود خصوصاً. (برهان) (آنندراج). نکبا. (زمخشری). بادی است که از چهار جهت مختلف بجهد. نکبا. (دهار). باد کج
لغت نامه دهخدا
(رُ)
بروی. فافیر. ببیر. پیزر
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
دهی مرکز دهستان هنزا بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت در 25هزارگزی شمال باختری ساردوئیه، 5هزارگزی شمال راه مالرو بافت - ساردوئیه. کوهستانی، سردسیر، سکنۀ آن 100 تن است و آب از رودخانه میباشد. محصول آن غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان برک بافی. راه آن مالرو است. ساکنین از طایفۀ مهنی هستند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان سرشک بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت در 36هزارگزی شمال باختری ساردوئیه، 9هزارگزی شمال راه مالرو بافت - ساردوئیه، سکنه یک خانوار، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بِ کِسْ سی)
منسوب به ’باب کس’ که محلۀ زیبایی است بسمرقند و بفارسی آنرا دروازۀ کس خوانند. (الانساب سمعانی). از آنجاست ابوابراهیم اسحاق بن اسماعیل بن جعفر بن داود بن یوسف و یا سیف بن جبله بن حسین بن معد زاهد بابکسی سمرقندی، از زهاد و دانشمندان بنام. (از احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 453)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ده کوچکی است از دهستان هنزا بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت در 20هزارگزی شمال باختری ساردوئیه، 8هزارگزی شمال راه مالرو بافت - ساردوئیه. دارای 28 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت در 36هزارگزی جنوب ساردوئیه، 13هزارگزی خاور راه مالرو بافت - ساردوئیه، دارای 5 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ده کوچکی است ازبخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت در 8هزارگزی جنوب ساردوئیه و 3هزارگزی جنوب راه مالرو جیرفت به ساردوئیه. سکنۀ آن 22 تن است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ)
یکی از نه دروازۀ شهر شیراز:... شهر شیراز هفده محله است و نه دروازه دارد، اصطخر و دراک موسی و بیضا و کازرون و سلم و فسا و باب نو و دولت و سعادت..
لغت نامه دهخدا
(بِ)
تصحیفی است از باب کوشک که محلۀ بزرگیست باصفهان. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(پَ گِ رِ تَ)
مرکّب از: ب + ال + عکس، برعکس. برخلاف. (ناظم الاطباء)، و رجوع به عکس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی کس
تصویر بی کس
غریب، بی یار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاب عکس
تصویر قاب عکس
فرواز فرآویز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد آس
تصویر باد آس
آس بادی آسیایی که با باد گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز پس
تصویر باز پس
عقب، بر سر فعل در آید بمعنی عقب وا پس: باز پس رفتن باز پس شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد کش
تصویر باد کش
باد شکن، داروئی است که نفخ شکم را بنشاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابلس
تصویر بابلس
خشخاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با پس
تصویر با پس
واپس باز پس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالعکس
تصویر بالعکس
بر عکس، برخلاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالعکس
تصویر بالعکس
((بِ لْ عَ))
برعکس، به عکس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بابرکت
تصویر بابرکت
((بَ رَ کَ))
دارای برکت، هر چیز که بیش از تصور افزون آید مانند، غذا، پارچه و غیره
فرهنگ فارسی معین
((پَ))
نوعی عمل جراحی که در آن برای تغییر مسیر یکی از جریان های طبیعی بدن مجرایی فرعی را در محل پیوند می زنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالعکس
تصویر بالعکس
وارون، واژگونه
فرهنگ واژه فارسی سره
برعکس، به عکس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بافیض، زیاد، فراوان، موفور
متضاد: بی برکت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اضافه ی پشت چرم را گویند
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بازیاین بازی بیشتر در مناطق ییلاقی صورت می گیردو با
فرهنگ گویش مازندرانی
ابله، شیرین عقل، آدم خل مزاج
فرهنگ گویش مازندرانی
آستین اضافی که در مزارع به دست کشند، فنی در کشتی، تندیر مال
فرهنگ گویش مازندرانی